در قسمت سیزدهم سریال از سرنوشت چه گذشت؟
به گزارش اسلیم فا، با بازگشت اسماعیل، شرایط خانواده او و بیش از همه هاشم و سهراب و حتی مجید با تغییر روبرو شده است. بچه ها که شب هنگام منتظر اسماعیل بودند که برای تعمیر یکی از دستگاه های فراوری قطعات به کارگاه بیاید با شنیدن صدای غیرمتعارف در کارگاه، با چوب به طرف صدا حرکت می نمایند تا بفهمند که این صدا از کجاست آیا در آن زمان شب، سارق به کارگاه آمده است؟
سهراب و هاشم در این فکر بودند که اسماعیل را در حال تعمیر موتور در کارگاه می بینند. اسماعیل پس از گذشت ساعتی، دستگاه را تعمیر می نماید. اکنون با حاضر به کار شدن این دستگاه، بخشی از مسائل آنان برطرف شده است. روز بعد با آمدن مجید به کارگاه، فراوری قطعاتی که خاکپور سفارش داده بود از سرگرفته شد. هر لحظه موعد تحویل قطعات نزدیکتر می گردد و بچه ها هم بر فعالیت های خود می افزایند تا به موقع این سفارشات را به خاکپور برسانند.
بچه ها برای فراوری بیشتر احتیاج به نیروی انسانی بیشتری دارند، اما در حال حاضر افزایش تعداد کارگران برای آنان امکان پذیر نیست، زیرا اصلا سرمایه کافی برای پرداخت دستمزد آنان نداشتند وناچار شدند خودشان به تنهایی این قطعات را فراوری نمایند.
بچه ها سرگرم فراوری این قطعات بودند که ناگهان زنگ موبایل سهراب به صدا در آمد. گلبهار در این مکالمه به سهراب گفت که رجب چند دقیقه دیگر پیش او خواهد آمد، سهراب با شنیدن این جمله بلافاصله خود را به گلبهار رساند.
پس از مدتی، سروکله رجب که از محل شعبون خبر داشت، پیدا شد. سهراب با موتورسیکلت به تعقیب رجب که سوار وانت بود، پرداخت، اما پس از مدتی رجب از چشم او ناپدید شد و سهراب دوباره به کارگاه بازگشت و به کار مشغول شد. پس از سرانجام کار بازهم در پی رجب رفت، اما هیچ اثری از او پیدا نکرد.
پس از مدتی الهام مادرخوانده سهراب به او زنگ زد و از سهراب خواست به دیدنش برود. سهراب نمی دانست که الهام به خاطر چی موضوعی قرار این دیدار را گذاشته است. الهام وقتی سهراب را دید از آرزو گفت. مادر خوانده اش به سهراب گفت که آرزو خیلی ناراحته، که تو از او دلخوری. آرزو با پدرش به خاطر برخوردش با تو، خیلی ناراحت هست و به همین دلیل درس و کنکور را کنار گذاشته و در خانه مدام ناراحتی می نماید.
الهام از سهراب خواست که با آرزو حرف بزند تا لااقل در کنکور شرکت کند، در غیر این صورت همه زحمات گذشته اش برای آمادگی در کنکور به هدر می رود. سهراب قبول می نماید که با آرزو حرف بزند. پس از مدتی سهراب و آرزو در همان مکان با یکدیگر به مصاحبه می پردازند.
سهراب به آرزو گفت که اتفاقی نیفتاده که ناراحت شوی. حتما باید در کنکور شرکت کنی. آرزو هم پس از چند کلمه صحبت درموضوعات مختلف به سهراب گفت که بابا گفته که بی خیال من شوی، تو چرا این کار کردی! آرزو پس از بیان این جمله از سهراب دور می گردد. سهراب که انتظار شنیدن این جمله را از آرزو نداشت بدون آنکه جوابی به آرزو بدهد به حالت رضایت، فقط رفتن او را نگاه می نماید..
در سکانس دیگر سهراب، هاشم و مجید همچنان در کارگاه سرگرم فراوری قطعات برای تحویل به موقع سفارشات هستند. بچه ها کوشش های خود را دوچندان نموده اند تا مسئله ای با خاکپور پیدا ننمایند.
خاکپور منتظر جنس و فراوریات تازه هست و به قولی که بچه ها برای آماده کردن سفارشات به او داده اند حساب بازنموده است و از طرف دیگر در حال حاضر فقط خاکپور به آنان یاری نموده است و فراوریاتشان را می خرد. در همین سکانس، مواد اولیه تازهی از راه رسیده است تا ادامه فراوریات از سر گرفته گردد.
بچه ها در حال تخلیه مواد اولیه بودند که ناگهان بکتاش طلب کار اسماعیل و شریک قبلی او از راه می رسد. بکتاش بلافاصله وارد کارگاه شد و به هر جای کارگاه سرک می کشد تا اسماعیل را پیدا کند. بچه ها گفتند که اسماعیل اینجا نیست و فراری است، ما هم از اسماعیل طلبکاریم.
بکتاش خطاب به بچه ها گفت که آیا کرباسیان صاحب ملک می داند که شما اینجا کار می کنید، بالاخره او به اسم صاحب این ملک باید بداند که اینجا شما کار می کنید. بکتاش در حال زنگ زدن به کرباسیان بود که مجید موبایلش را از دستش می گیرد و به بکتاش گفت که شما به همه یاری می کنید و خیلی کار های خوب برای مردم انجام می دهید چرا می خواهید هاشم و سهراب را از زندگی بیاندازید.
بکتاش با حرف های مجید راضی به این کار نشد و همچنان حرف خودش را می زد که سهراب وارد ماجرا شد و به بکتاش گفت که ما اینجا کار می کنیم که بتوانیم بدهکاری اسماعیل را بدهیم. ما قول می دهیم که تمام چک هایی که از فراوریات این قطعات از خاکپور می گیریم به تو بدهیم تا تمام بدهکاری های اسماعیل پرداخت گردد.
سهراب از بکتاش خواست که یک فرصت به آنان بدهد که بدهی های اسماعیل را بدهد. بکتاش با شنیدن این حرف ها از مجید، سهراب و هاشم دعوت کرد که به دفتراو بیایند و با آنالیز جوانب کار جواب آنان را بدهد.
بکتاش بالاخره پس از مدتی، پیشنهادات آنان را قبول می نماید و چک خاکپور را از بچه ها تحویل می گیرد. بچه ها با تحویل این چک در واقع تمام عایدی خود را در اختیار بکتاش قرار دادند و هیچ پولی برای هزینه روزمره خود باقی نگذاشتند. بکتاش پس از مدتی به بچه ها گفت که 20 درصد هر چک را برای خود بردارند و در همان لحظه هم مقداری از پول را به آنان داد.
بکتاش احتمالا با این کار تصور می نماید که می تواند به طلبی که از اسماعیل دارد برسد. ظاهرا فعالیت کارگاه کم کم در حال سامان یافتن است. آیا مجید، سهراب و هاشم می توانند با این شرایط، کار نمایند و فقط 20 درصد از مبلغ چک خاکپور را برای هزینه روزمره خود صرف نمایند و این وجه می تواند هم هزینه زندگی و هم هزینه کارگاه و مواد اولیه را تامین کند.
با این کار هرچند بخشی از بدهکاری های اسماعیل پرداخت می گردد، اما آیا کارگاه می تواند به توسعه کار خود اقدام کند. جذب نیروی تازه برای توسعه کار با این عایدی و سرمایه، چیزی در حد غیرممکن است آیا با این شرایط بچه ها می توانند قطعات بیشتری فراوری نمایند تا به عایدی بیشتری برسند. آیا فرد یا سرمایه گذاری برای توسعه کار به این بچه ها یاری می نمایند یا خیر؟ این ها پرسش هایی است که پاسخ آن در قسمت های بعدی این سریال تعیین خواهد شد.
منبع: فرارو